تبلیغات شما تبلیغات شما

ناحیه کاربری

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

آمار سایت

    آمار مطالب
    کل مطالب : 76
    کل نظرات : 0
    آمار کاربران
    افراد آنلاین : 3
    تعداد اعضا : 4

    کاربران آنلاین

    آمار بازدید
    بازدید امروز : 1,480
    بازدید سال : 18,141
    بازدید کلی : 74,685

آرشیو

خبرنامه

    براي اطلاع از آپدیت شدن کتابسرا در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود

رمان ازدواج اجباری ⭐️

 

 

 

داستان رمان ازدواج اجباری از یک انتقام شروع شد انتقامی که پسر قصه ما به خاطر اهدای قلب مادرش به  مادر دختر قصه ما بهار شروع شد و این کینه باعش شد پسر قصه ما کامران برای جبران رنج خودش دست به این ازدواج بزنه و باعث اذیت خودش و بهار بشه .بهار یه روز که ازمدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیخونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینزدکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدی با کنجکاوی رفتم تو با دیدن دوتا پسر جوون که روی زمین نشسته بودن دیگه خیلی تعجب کردم

با شک نگاشون کردمو سلام دادم اونام با شک جوابمو دادن

سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم باران کوچولوی من تو اتاق با لباسای مهدش

خوابش برده بود اروم بوسیدمش و لباساش و طوری که بیدار نشه در اوردم

لباسای خودمم عوض کردم و رفتم توی اشپزخونه بازم باید ازجلوی اون

دوتا مرد رد میشدم این دفعه باباهم روبه روش نشسته بود به بابام سلام کردم که با مهربونی جوابمو داد...

 

رفتم تو اشپزخونه و بابا رو صدا زدم -بابا؟

-جانم؟ -میشه چندلحظه بیاین؟ -اره بابا اومد

-جانم؟ -اینا کین بابا؟ یه اهی کشید که جیگرم خون شد

-همون طلبکارامم دخترم الان دوهفته از مهلتی که بهم دادن گذشته اومدن پولشونو بگیرن

با ناراحتی به بابا نگاه کردمو گفتم -حالا میخواین چیکار کنین؟؟

-نمیدونم دخترم -چیزی بردین بخورنن؟ -اینا کین بابا؟

یه اهی کشید که جیگرم خون شد

-همون طلبکارامم دخترم الان دوهفته از مهلتی که بهم دادن گذشته اومدن پولشونو بگیرن

با ناراحتی به بابا نگاه کردمو گفتم -حالا میخواین چیکار کنین؟؟

-نمیدونم دخترم -چیزی بردین بخورنن؟

از دیشب بود با دیدن کامران که با لباس تو خونه از اتاق اومد بیرون با نفرت نگاش کردم

رفتم تو اشپزخونه جیگر گرفته بود اصلا تو عمرم لب به جیگر نزده بودم خوشم نمیومد

 

 

نویسنده

sara bala

ژانر

عاشقانه / اجتماعی / همخونه ای

طراح

بهار قربانی

تعداد صفحات

315

منبع

نودهشتیا

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf

 

  • 211 نفر
محبوب کن - فیس نما

برچسب ها

مطالب پیشنهادی ما

دیدگاه های شما

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

تبلیغات شما تبلیغات شما

کدهای اختصاصی